زایدنویسی در زبان فارسی(3)

.

.

به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» آذر 1393


» ردیابی ماشین
» حمل هوایی ماینر از چین
» لیزر دوچرخه
» هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان politeness Equal character و آدرس needlife.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







RSS
زایدنویسی در زبان فارسی(3)
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:26

 

شماره‌ی نوشته: ٣- ١۷ / ۵

محمد اسفندیاری

زایدنویسی در زبان فارسی

(حشو قبیح)


(بخش سوم)

 
مصداق‌هاى نوع پنجم از حشو قبیح

* رطب تازه رطب یعنى خرماى تر و تازه. بنابراین صفت تر و تازه جزء لاینفك رطب است و چیزى بر آن نمی‌افزاید.

* رطب تر تعبیر رطب تر به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده و از جمله نظامی‌گفته است: لب بگشا تا همه شكر خورند / ز آب د‌هانت رطب تر خورند.

* رطب تروتازه،  رطب شیرین

شیرینى جزء لاینفك رطب است و هیچگاه نمی‌شود رطب (خرماى تر و تازه) شیرین نباشد. با وجود این تعبیر رطب شیرین به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده و از جمله سعدى گفته است: رطب شیرین و دست از نخل كوتاه / زلال اندر میان و تشنه محروم.

* عسل شیرین،  قند شیرین،  روغن چرب،  نمك شور

 
مصداق‌هاى نوع ششم از حشو

* منزلگاه پسوند (گاه) یا (گَه) دلالت بر مكان می‌كند. بنابراین نیازى نیست این پسوند به كلمه‌‌هایى الحاق شود كه خود متضمّن معناى مكان است. مثلن به‌جاى منزلگاه می‌توان منزل گفت; چنان‌كه حافظ گفته است: عاقبت منزل ما وادى خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاك انداز. با وجود این الحاق پسوند گاه به كلمه‌‌هایى كه خود بر مكان دلالت می‌كنند در فارسى سابقه و نمونه‌‌هاى فراوانى دارد. از این رو کاربرد كلمه‌‌هاى ذیل و نظایر آن‌ جایز است: میعادگاه, میقاتگاه, میدانگاه, منظرگاه, مصافگاه. همچنین کاربرد تركیب مكتب‌خانه ـ كه در متون كهن فارسى به‌ندرت آمده ـ بر این اساس ‌جایز است.

* اعلم‌تر/ اعلم‌ترین تعبیر اعلم‌تر و اعلم‌ترین, كه كمابیش رایج است, متضمّن حشو قبیح است. زیرا اعلم خود صفت تفضیلى و به معنى عالم‌تر است و نباید (تر) (علامت صفت تفضیلى) به آن افزوده شود. اساسن افزودن پسوند (تر) به كلمه‌‌هایى كه خود در زبان عربى صفت تفضیلى (افعل التفضیل) هستند, صحیح نیست و موجب پیدایش حشو قبیح می‌گردد. بنابراین نباید بگوییم: افضل‌تر, ارشدتر, اشرف‌تر, تنها كلمه‌ی "اولى" را استثنا كرده‌اند; آن هم به‌این دلیل كه گاه بزرگان ادب فارسى به‌جاى اولى, اول‌تر گفته‌اند. از جمله سعدى در گلستان هشت بار (اولى‌تر) گفته است. مثلن: (در كشتن بندیان تأمل اولى‌تر است به حكم آن‌كه توان كُشت و توان بخشید). همچنین مولوى گفته است: گفت او را نیست الاّ درد لوت / پس جواب احمق اولى‌تر سكوت. گفتنى است كلماتى چون بِه و مِه و بیش و پیش با این‌كه معنى برترى دارند, پسوند (تر) و (ترین) به آن‌ها افزوده می‌شود. به‌تر, به‌ترین, مه‌تر, مه‌ترین و… از دیرباز رایج بوده و کاربرد آن‌ها‌ جایز است.

* اگرچه… ولی… هرگاه در جمله‌اى اگرچه یا مترادف‌هاى آن (گرچه, هرچند, بااین‌كه, گواین‌كه و…) بیاید, دیگر لازم نیست "ولى" یا مترادف‌هاى آن (مانند امّا, با این همه, مع هذا, لیكن و…) بر سر جمله متعاقب آن بیاید. زیرا جمله‌ی متعاقب آن در واقع جمله‌ی پایه است و نه جمله‌ی پیرو. بنابراین به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (اگرچه ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست), یكى از دو جمله زیر را باید گفت: (اگرچه ثروتمند است, خوشبخت نیست); (ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست). مختصر این‌كه در یك جمله یا باید "اگرچه" به كار رود یا "ولى", و جمع هر دو متضمّن حشو و خلاف منطق زبان است.١٢ در متون كهن فارسى غالبن این قاعده رعایت شده است. مثلن حافظ گفته است: هرچند كه هجران ثمر وصل برآرد / دهقان ازل كاش كه‌این تخم نكشتى. امّا خلاف این قاعده نیز یافت می‌شود. همان‌گونه كه حافظ گفته است: اگرچه زنده رود آب حیات است / ولى شیراز ما از اصفهان به.

* شهرك كوچك شهرك, اسم مصغّر و به معنى شهر كوچك است. بنابراین یا باید گفت شهرك و یا شهر كوچك. البتّه اگرچند شهرك باشد و از میان آن‌ها یكى كوچك‌تر از همه باشد، به آن شهرك كوچك گفته می‌شود. همچنین اگر چند شهرك باشد و از میان آن‌ها یكى بزرگ‌تر از همه باشد به آن شهرك بزرگ گفته می‌شود. تعبیر شهرك كوچك و شهرك بزرگ در متون كهن فارسى آمده است. به هرحال شهرك كوچك (نه به معنى شهركى كوچك‌تر از دیگر شهرك‌ها) حشو قبیح است. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.

* مرغك كوچك،  كلاهك كوچك،  اتاقك كوچك،  آدمك كوچك،  حوضچه كوچك،  ناوچه كوچك،  قالیچه كوچك

* جمعِ جمع هرگاه كلمه‌اى به صیغه‌ی جمع باشد قاعدتن نباید آن را دوباره جمع بست. امّا در موارد متعدّدى این قاعده رعایت نشده است. در گذشته بسیارى از جمع‌هاى مكسّر عربى را در فارسى مجدّدن به (‌ها) یا (ان) و ندرتن به (ات) جمع می‌بسته‌اند. از جمله: آثار‌ها, آمال‌ها, اجزا‌ها, احوالات, اخبار‌ها, اربابان, اركان‌ها, اسباب‌ها, اطراف‌ها, اشعار‌ها, افعال‌ها, امورات, اوباشان, اولاد‌ها, بلاد‌ها, بیوتات, جواهرات, حبوبات, حروف‌ها, عوارضات, فتوحات, قیودات, لوازمات, نذورات, وجو‌هات.١٣ امروزه جمع‌بستن كلمه‌‌هاى جمع کم‌تر معمول است و به‌تر است از افزودن علامت‌هاى جمع به كلمه‌‌هایى كه خود به صیغه‌ی جمع است خوددارى شود. زیرا علامت‌هاى جمع ((‌ها), (ان), (ات)) در صورت افزوده‌شدن به كلمه‌‌هاى جمع, حشو است.

* یك… ى جمع كلمه‌ی "یك" با كلمه‌اى كه به (ى) نكره یا وحدت ختم می‌شود, خلاف منطق زبان است و با آوردن یكى نیازى به دیگرى نیست و آن دیگرى حشو قبیح است. به‌جاى تعبیراتى چون یك روزى و یك ساعتى, باید گفت یك روز یا روزى و یك ساعت یا ساعتى. باوجود‌این گاهى یك و (ى) نكره یا وحدت با هم به‌كار رفته است. از جمله مولوى گفته است: دید موسى یك شبانى را به راه / كو همی ‌گفت اى خدا و اى اله. حتا در گذشته گاهى (ى) نكره یا وحدت را به خود كلمه‌ی یك می‌چسبانده‌اند. چنان‌كه سعدى گفته است: یكى قطره‌ی باران ز ابرى چكید/ خجل شد چو پهناى دریا بدید. و گاهى نیز (ى) را, هم همراه یك و هم همراه اسم تكرار می‌كرده‌اند. مثلن فردوسى به‌جاى این‌كه یك دختر یا یك دخترى و یا یكى دختر بگوید، یكى دخترى گفته است: یكى دخترى داشت خاقان چو ماه / كجا ماه دارد دو زلف سیاه.١۴

توضیح و تذكّر: آن‌چه در فوق آمد مثال‌ها و مصداق‌هایى براى حشو قبیح بود. لازم است در این باره توضیحاتى داده شود:

یكم: در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح هرگز قصد استقصا نداشته‌ایم. آشكار است كه می‌توان مصداق‌هاى دیگرى هم براى حشو قبیح یافت. ما این مهم را آغاز كردیم و امید می‌بریم دیگران آن را پى گیرند. البتّه با یافتن ده‌ها مصداق دیگر براى حشو قبیح باز هم نمی‌توان این كار را به پایان رسیده تلقّى كرد. همواره نمونه‌‌هایى جدیدى از حشو قبیح ساخته می‌شود و هرگز نمی‌توان وجود همه‌ی آن‌ها را پیش‌بینى كرد. چنان‌كه در گذشته كه دستگاه تهویه یا اتوبوس و كامیون نبوده است, امكان نداشت كسى تهویه‌ی هوا و اتوبوس مسافربرى و كامیون بارى را به عنوان مصداق‌هاى حشو قبیح به‌شمار آورد. همچنین هنگامی‌كه واژه‌ی "ریسك" به زبان فارسى وارد نشده بود, كسى نمی‌توانست ریسك خطرناك را مصداق حشو قبیح ذكر كند.

دوم: در هنگام جست‌وجو براى یافتن مصداق‌هاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم كه در آغاز پنداشته می‌شد حشو قبیح است, ولى پس از تحقیق معلوم شد كه چنین نیست. چون ممكن است به ذهن عدّه‌اى برسد كه‌این دسته از تعبیرات مشتمل بر حشو قبیح است, بى‌فایده نیست براى رفع شبهه هم كه شده برخى از آن‌ها را یادآور شویم. بارى, برخى از تعبیراتى كه به‌ظاهر به نظر می‌رسد حشو قبیح است و در واقع نیست, عبارت است از: سرآغاز, سرمنشأ, مطمح نظر, حباب آب, غبار خاك, چرخ گردون, باد صرصر (صرصر به عنوان صفت باد سه بار در قرآن آمده است), اثاث خانه (اثاث البیت در حدیث رسول خدا ـ ص ـ آمده است), شوك شدید, قطار راه‌آهن, زن عجوزه, زن سلیطه, درجه‌ی بالا, ماجراى گذشته, شاهد عینى, ولیمه عروسى, زبانه‌ی آتش, جلو رو, پیش رو. براى تفنّن و مطایبه هم كه شده است یادآور شویم كه برخى از نویسندگان ـ كه لابد قصد مزاح داشته‌اند ـ گفته‌اند (تخم‌مرغ كبوتر) حشو قبیح است.١۵

سوم: همیشه نسبت به كلمات غلط در زبان فارسى حسّاسیت بوده است. همین كه كلمه‌ی غلطى پیدا و رایج می‌شده, دانشوران و ادیبان, از این‌جا و آن‌جا, در دفع و افشاى آن پافشارى می‌كردند. در مقابل, نسبت به حشو قبیح حسّاسیت نبوده و از پرداختن به ‌این موضوع و تبیین مصداق‌هاى آن غفلت شده است. انتظار می‌رود جامعه‌ی ادبى ما به قبحِ حشو قبیح حسّاس شود و تخلیه‌ی زبان را از حشو قبیح، مهم بشمارد و حقّ آن را, چنان‌كه باید بگزارد. پس در این‌جا باید خاطرنشان ساخت كه گاه حشو قبیح, قبیح‌تر از كلمات غلط است. هماره چنین نیست كه حشو قبیح بى‌فایده و زاید باشد, گاه حشو قبیح موجب دگرگونى معنى می‌شود و بیش از كلمات غلط به زبان زیان می‌رساند و آن را خراب می‌كند.

چهارم: همه‌ی مصداق‌هایى كه براى حشو قبیح برشمردیم, رایج نیست. برخى از آن‌ها هم در گفتار و هم در نوشتار رایج است. مانند: مفید فایده, حوض آب, نخل خرما, اوج قلّه, پس بنابراین. برخى دیگر فقط در گفتار رایج است و غالبن از سر غفلت و تسامح گفته می‌شود. مانند: شب لیلة القدر, سنگ حجرالاسود, روز نوروز, كشتیبان كشتى. برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار, امّا احتمال رایج شدن آن‌ها می‌رود. مانند: گوشواره گوش, دستبند دست, دیروز گذشته, قند شیرین. ما از ضبط و بیان این دسته از حشو‌ها شانه خالى نكردیم. زیرا لازم نیست نخست حشوى رایج شود و سپس به دفع آن پرداخته شود. (بلا ندیده دعا شروع باید كرد). مقصود این است كه پیش‌گیرى به‌تر از درمان است و لازم است پیش از این‌كه ‌این دسته از تعبیرات حشو رایج شود, به معرّفى آن‌ها پرداخته شود. و سرانجام برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار و نه احتمال می‌رود كه امروزه رایج شود. مانند: رگ ورید, جاندار زنده, برادران اخوان‌الصفا, مقبول پسند. ما نیازى به ضبط و ثبت این دسته از حشو‌ها ندیدیم; ورنه ‌این مقاله مثنوى هفتاد من كاغذ می‌شد.

پنجم: در میان انواع حشو قبیح آن‌چه بیش از همه رایج است, نوع چهارم آن است. نوع چهارم حشو قبیح هنگامی ‌واقع می‌شد كه دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى کاربرد می‌شود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. این نوع از حشو قبیح هم بیش‌تر از دیگر انواع آن رایج است و هم بیش‌ترین مصداق‌هاى حشو قبیح از این نوع است. عجیب است كه برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح هم در زبان گفتار امروز رایج است و هم در زبان نوشتار امروز و هم در متون كهن فارسى. مانند: نخل خرما, مردمك چشم, قلّه‌ی كوه, شعله‌ی آتش, غنچه‌ی گل, باد صبا. گویا ذكر نخل وافى به مقصود نیست و باید نخل خرما گفت; حال آن‌كه نخل یعنى درخت خرما و نخل غیر خرما (نخل سیب و…) نداریم. و گویا ذكر شعله وافى به مقصود نیست و باید شعله‌ی آتش گفت; حال آن‌كه شعله از آن آتش است و شعله‌ی غیرآتش (شعله‌ی آب و…) نداریم. و گویا…. به هرحال نخل خرما و مردمك چشم و قلّه‌ی كوه و شعله‌ی آتش ـ كه رایج است ـ به همان دلیل مشتمل بر حشو قبیح است كه تعبیرات ذیل ـ كه رایج نیست: دیروز گذشته, گوشواره‌ی گوش, مسبوق به سابقه, ابر هوا, زلزله‌ی زمین, كشتیبان كشتى.

ششم: همه‌ی مصداق‌هایى كه براى حشو قبیح برشمردیم به یك انداره قبیح نیست. برخى بیش‌تر قبیح است و برخى را اگرچه می‌توان با تسامح کاربرد كرد, نمی‌توان فصیح شمرد و نباید آن‌ها را به متون علمی‌راه داد. چند نمونه از حشو‌هایى كه بیش از همه قبیح است (حشو‌هاى اقبح) عبارت است از: در پاسخ جواب دادن, سؤال پرسیدن, فریضه‌ی واجب, حُسن خوبى, شب لیلة‌القدر, پس بنابراین, چون… لذا.

هفتم: مصداق‌هاى حشو قبیح را به شش نوع تقسیم كردیم. نوع چهارم هنگامی‌ واقع می‌شد كه: دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى استفاده می‌شود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. مانند: تهویه‌ی هوا, مفیده فایده, صعود به بالا, زلزله‌ی زمین. نوع پنجم هنگامی ‌واقع می‌شد كه صفتى آورده شود كه بر موصوف چیزى نیفزاید و جزء لاینفك آن باشد. مانند: عسل شیرین, رطب تازه, روغن چرب, نمك شور. یادآور شویم كه برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم را در نوع پنجم می‌توان گنجاند و همه مصداق‌هاى نوع پنجم را در نوع چهارم می‌توان گنجاند. برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم را كه در نوع پنجم می‌تواند گنجاند عبارتند از: كلبه‌ی كوچك, نسیم خوشبو, غرّش مهیب, شاهد زیبارو, ریسك خطرناك. ما از آوردن این تعبیرات در نوع پنجم از حشو قبیح (صفتى كه بر موصوف چیزى نیفزاید) به چند دلیل خوددارى كردیم: یكى این‌كه از این طریق می‌خواستیم آن دسته از تعبیراتى را كه حشوبودن آن‌ها بسیار روشن است (نوع پنجم) به‌صورت مستقل یاد كنیم. دو دیگر می‌خواستیم به یكى دیگر از علّت‌هاى واقع‌شدن حشو قبیح (یعنى کاربرد صفتى كه بر موصوف چیزى نمی‌افزاید) اشاره كنیم.

هشتم: در بیان مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح گفتیم كه تعبیرات ذیل مشتمل بر حشو قبیح است: اتوبوس مسافربرى, بازوى دست, شعله‌ی آتش, ملوان كشتى, كاسبرگ گل, مسجد مسلمانان و مانند این‌ها. دور نیست این شبهه به ذهن عدّه‌اى برسد كه مصداق‌هاى فوق داخل در یكى از اقسام اضافه است. براى رفع این شبهه ضعیف هم كه شده لازم است توضیحى كوتاه درباره اقسام اضافه داده شود. در اضافه‌ی ملكى میان مضاف و مضاف‌الیه رابطه‌ی مالك و ملك (صاحب مال و مال) برقرار است. مانند: كتاب حسن, خانه‌ی على. یعنى كتابى كه مالك آن حسن است و خانه‌اى كه صاحب آن على است. البتّه كتابى كه مالك آن حسن نیست و خانه‌اى كه صاحب آن على نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه‌ی تخصیصى, مضاف, مخصوص مضاف‌الیه است. مانند: كتاب درس, میز مطالعه. یعنى كتابى كه مخصوص درس است و میزى كه مخصوص مطالعه است. البتّه كتابى كه مخصوص درس نیست و میزى كه مخصوص مطالعه نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه توضیحى, مضاف, اسم عام است و مضاف‌الیه اسم مضاف را بیان می‌كند. مانند: كشور ایران, كتاب گلستان. یعنى كشورى كه اسم آن ایران است و كتابى كه اسم آن گلستان است. البتّه كشورى كه اسم آن ایران نیست و كتابى كه اسم آن گلستان نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه بیانى, مضاف‎الیه, جنس مضاف را بیان می‌كند. مانند: لباس پشم, جام طلا. یعنى لباسى كه از جنس پشم است و جامی‌كه از جنس طلاست. البتّه لباسى كه جنس آن از پشم نیست و جامی ‌كه جنس آن از طلا نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. همان‌گونه كه ملاحظه می‌شود هیچ‌یك از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح داخل در هیچ‌یك از اقسام اضافه نمی‌شود. هیچ‌گاه اتوبوس غیرمسافربرى و شعله‌ی غیرآتش و مسجد غیرمسلمانان وجود ندارد. به‌كوتاه سخن می‌توان گفت كه در اقسام اضافه همیشه براى هر مضاف چند مضاف‌الیه می‌تواند باشد. مثلن هم كتاب على داریم و هم كتاب حسن, هم میز مطالعه وجود دارد و هم میز كار, هم كشور ایران وجود دارد و هم كشور ایرلند, هم جام طلایى وجود دارد و هم جام نقره‌اى و…. امّا هیچ‌یك از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. اتوبوس فقط مسافربرى است و شعله فقط از آتش است و مسجد فقط براى مسلمانان است و قس على هذا.

ملاك تشخیص حشو قبیح

اینك هنگام بررسیدن این موضوع است كه ملاك تشخیص حشو قبیح چیست و به چه دلیل تعبیرى را مشتمل بر حشو قبیح می‌دانیم. ملاك حشوقبیح‌بودن كلمه‌اى این است كه یا:

١. معادل آن كلمه همراه با آن ذكر شده باشد. مانند: فرشته‌ی ملك‌الموت, دهم عاشورا, نیز هم, چون… لذا, امروزه… معاصر. در مثال‌هاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده كه دو كلمه‌ی معادل هم با یكدیگر جمع شده است. مصداق‌هاى نوع اوّل تا سوم از حشو قبیح براساس این ملاك, حشو قبیح دانسته شده‌اند.

٢. معنى آن كلمه و یا جزیى از معنى آن همراه با آن ذكر شده باشد. مانند: درخت نخل خرما, زلزله‌ی زمین, عسل شیرین, منزلگاه, شهرك كوچك. در مثال‌هاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده كه بااین‌كه معنى یك كلمه از ذكر دیگرى استفاده می‌شده, باز هم آن كلمه تكرار شده است. مصداق‌هاى نوع چهارم تا ششم از حشو قبیح بر اساس این ملاك, حشو قبیح دانسته شده‌اند.

علل پیدا شدن حشو قبیح

پیش‌تر در ذیل عنوان انواع حشو قبیح, از موجبات واقع‌شدن حشو قبیح سخن گفتیم. از آن‌جا به‌طور مجمل معلوم شد كه علل پیداشدن حشو قبیح چیست. اینك لازم است در این باره بیش‌تر درنگ كنیم. حشو قبیح هنگامی ‌پیدا می‌شود كه:

١. به معنى كلمه‌‌ها توجّه نشود. مثلن دو كلمه, كه هر دو افاده‌ی یك مقصود می‌كنند, در كنار یكدیگر (مانند بركه‌ی آبگیر) و یا در یك جمله (مانند چون… لذا) آورده شود.

٢. معنى كلمه‌‌ها براى گوینده معلوم نباشد. مثلن اگر معنى استادیوم (ورزشگاه) و ریسك (كار خطرناك) براى گوینده‌اش معلوم بود, هیچ‌گاه استادیوم ورزشى و ریسك خطرناك نمی‌گفت.

٣. معنى كلمه‌‌ها فراموش و نقش آن ضعیف شده باشد. مثلن چون معنى كلمه‌ی شاهد (مرد یا زن زیبارو) و غرّش (آواز مهیب) فراموش و نقش آن كمرنگ شده, شاهد زیبارو و غرّش مهیب گفته می‌شود.

۴. گوینده در صدد بیان امور بدیهى و توضیح واضح باشد. مثلن بااین‌كه صعود به معنى بالارفتن است, صعود به بالا بگوید. و یا بااین‌كه پاركینگ به معنى محل نگه‌دارى وسایل نقلیه است, پاركینگ وسایل نقلیه بگوید.

۵. گوینده ازترس این‌كه مخاطبش معنى كلمه‌اى را نفهمد, جزء یا اجزاى معنى یك كلمه را همراه با آن ذكر كند. مثلن بااین‌كه نخل خود به معنى درخت خرماست, درخت نخل و یا درخت نخل خرما بگوید. و یا بااین‌كه كنیسه خود به معنى عبادتگاه یهودیان است, كنیسه‌ی یهودیان بگوید.

کاربرد حشو قبیح

اگر تعبیرى متضمّن حشو قبیح باشد, بر زبان و قلم هركس كه جارى شده باشد حشو است و تغییرى در اصل مطلب نمی‌دهد. مثلن تعبیر به رأى‌العین دیدن هرچند در تاریخ بیهقى و دیوان فرّخى و مسعود سعد سلمان و دیگر متون كهن فارسى آمده, باز هم شامل حشو است. بنابراین کاربرد حشو قبیح در آثار بزرگان ادب فارسى, حشوبودن آن را از میان نمی‌برد, بلكه شاید بتوان گفت تنها قبح کاربرد آن را از میان می‌برد. همچنین کاربرد حشو قبیح در زبان گفتار, حشو بودن آن را از میان نمی‌برد, بلكه قبح کاربرد آن را از میان می‌برد. بنابراین اگر تعبیرى شامل حشو قبیح باشد در دو صورت کاربرد آن‌جایز است:

١. در متون كهن فارسى بسامد داشته باشد; یعنى بزرگان ادب فارسى آن را فراوان کاربرد كرده باشند. پس اگر حشوى به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده باشد, از کاربرد آن باید اجتناب كرد.

٢. در زبان گفتار امروز رایج شده باشد. البتّه باید تعابیرى را كه مردم در زبان گفتار از سر غفلت و تسامح می‌گویند و در بیان آن جدّى نیستند, استثنا كرد. همچنین باید تعابیر مسامحه‌آمیزى را كه تنها عدّه‌اى از مردم به زبان می‌آورند, استثنا كرد.

در صورت‌هاى فوق تعابیرى را كه مشتمل بر حشو قبیح است می‌توان به‌کار برد. ضمن این‌كه باید متفطّن بود چگونگى کاربرد حشو قبیح هم شایسته توجّه است. مثلن تعبیر (نیز هم) را حافظ در بیت ذیل به گونه‌اى آورده كه در ذوق زننده نیست: دردم از یار است و درمان نیز هم/ دل فداى او شد و جان نیز هم. حال اگر (نیز هم) در جمله‌‌هایى مانند جمله‌ی ذیل آورده شود بس گوشخراش است: (حسن آمد, برادرش نیز هم آمد).

گفتیم كه اگر تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح باشد و در زبان گفتار امروز رایج شده باشد, کاربرد آن‌جایز است. در این مورد باید انعطاف داشت و چندان دلهره‌اى به خود راه نداد. تفصیل این موضوع از عهده‌ی ‌این مقاله بیرون است. همین اندازه بگوییم كه گاهى میان منطق زبان، دستور زبان و کاربرد اهل زبان (مردم كوچه و بازار) تعارض می‌افتد. بدین صورت كه منطق زبان كلمه‌اى را حشو قبیح یا غلط می‌داند, امّا اهل زبان آن را به‌کار می‌برند. در این گونه موارد باید کاربرد اهل زبان را پذیرفت. زیرا منطق زبان همواره از منطق جهان پی‌روى نمی‌كند. یعنى گاهى زبان از منطق خود پی‌روى نمی‌كند و کاربرد اهل زبان را, اگرچه خلاف منطق و دستور زبانش باشد, بر منطق خود مقدّم می‌داد و به آن رجحان می‌دهد. حداقل این‌كه کاربرد آن را‌ جایز می‌شمارد.

در مناقب‌العارفین افلاكى آمده است كه روزى مولوى, (قفل) را (قلف) و (مبتلا) را (مفتلا) گفت: منقول است كه روزى حضرت مولانا فرمود كه آن قلف را بیاورند و در وقت دیگر فرمود كه فلانى مفتلا شده است. بوالفضولى گفته باشد كه قفل بایستى گفتن و درست آن است كه مبتلا گویند. فرمود كه موضوع آن چنان است كه گفتى; امّا جهتِ رعایتِ خاطر عزیزى چنان گفتم, كه روزى خدمت شیخ صلاح‌الدّین مفتلا گفته بود و قلف فرمود. و راست آن است كه او گفت. چه اغلب اسما و لغات موضوعاتِ [وضع‌شده‌‌های] مردم در هر زمانى است از مبدأ فطرت.١٦ یك نكته گفتنى آمده كه نباید ناگفته ماند. آن‌چه نویسنده در این مقاله عهده‌دار آن بوده جست‌وجو براى یافتن مصداق‌هاى حشو قبیح و توجّه‌دادن به آن‌هاست. بحث در باره جواز کاربرد یا عدم کاربرد برخى از آن‌ها خود بحثى است مستقل و مفصّل و سخت مورد اختلاف. اساسن نویسنده دوست دارد همین بحث مختصرى را هم كه درباره‌ی کاربرد حشو قبیح كرده است, نادیده انگاشته شود. ما در این مقاله درپى آن هستیم كه چه تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح است. حال آیا فلان و بهمان حشو در متون كهن فارسى آمده یا نه, و آیا در زبان گفتار امروز رایج است یا نه, و آیا بر این اساس کاربرد آن‌ها‌ جایز است یا نه, بیرون از مقصود ماست. در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح هم ضمن اینكه به کاربرد آن‌ها كه در متون كهن فارسى آمده اشاره كردیم, هرگز قصد معرّفى همه حشو‌هاى کاربرد شده را نداشتیم. بسا حشو‌هاى دیگرى هم وجود دارد كه در آثار بزرگان ادب فارسى کاربرد شده و ما عهده‌دار اشاره به کاربرد آن‌ها نبودیم.

حشو قبیح در حشو قبیح (حشو قبیح مضاعف)

در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم كه مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح بود. این تعبیرات را می‌توان حشو قبیح مضاعف نامید. در این تعبیرات دو كلمه حشو وجود داشت. مثلن درخت تاك انگور شامل دو حشو است: درخت و انگور. همچنین نسیم باد ملایم شامل دو حشو است: باد و ملایم. مجموع تعبیراتى كه مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح است به ده مورد می‌رسد كه عبارتند از: به رأى‌العین دیدن (اگر رأى‌العین را حشو قبیح بدانیم), درخت نخل خرما, درخت تاك انگور, مسبوق به سابقه گذشته, اوج قلّه‌ی كوه, بوى خوش نسیم, نسیم خوش‌بو (در صورتى كه مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد نه باد ملایم), نسیم باد ملایم, نسیم باد خنك (در صورتى كه مقصود از نسیم, باد ملایم و خنك باشد نه بو یا بوى خوش), یكى …ى (چسباندن (ى) نكره یا وحدت به كلمه یك و جمع آن با (ى) نكره یا وحدت. مانند: یكى مردى, به‌جاى این‌كه گفته شود: یك مرد یا مردى.)

حشو تأكیدى

در پیش حشو را در اصطلاح علوم بلاغى تعریف كردیم و گفتیم كه حشو بر سه نوع است: حشو ملیح, حشو متوسط و حشو قبیح. حشو ملیح بر رونق و زینت سخن می‌افزاید, حشو قبیح از عذوبت و رونق سخن می‌كاهد, حشو متوسط نه بر زیبایى سخن می‌افزاید و نه از آن می‌كاهد. این تقسیم بندى و تعریف از گذشتگان است و در كتاب‌هاى بلاغى آمده است.

چنان‌كه از تعریف‌هاى فوق به‌دست می‌آید, اساسن حشو نقش ادبى دارد: یا موجب زیبایى سخن می‌شود و نقش مثبت دارد (حشو ملیح), یا از زیبایى سخن می‌كاهد و نقش منفى دارد (حشو قبیح), یا نه موجب زیبایى و نه زشتى سخن می‌شود و بى‌تأثیر است (حشو متوسط).

نوع دیگرى از حشو هست كه از نوع دیگرى است و در تقسیم‌بندى حشو نمی‌گنجد و ما آن را حشو تأكیدى می‌نامیم. حشو تأكیدى جنبه معنایى دارد و هدف از بیان آن القاى مؤكد یك معنى است و گوینده التفاتى به نقش ادبى آن ندارد و اساسن تأثیرى در زیبا یا زشت‌شدن سخن ندارد. تعبیر با چشم‌ دیدن (و نظایر آن) و با گوش شنیدن (و نظایر آن) از مثال‌هاى رایج حشو تأكیدى است. بدیهى است كه دیدن جز از طریق چشم و شنیدن جز از طریق گوش ممكن نیست; امّا هنگامی ‌كه به‌جاى (دیدم) گفته می‌شود (با چشم دیدم), حشو تأكیدى ساخته می‌شود. در این مثال, مقصود گوینده القاى مؤكد معنى (دیدن) است و براى بیان این مقصود به طریق دیدن (چشم) تصریح شده است. در مثال مورد بحث فعل دیدن را می‌توان با قید‌هاى تأكید (البتّه, به‌راستى و…) مؤكد كرد و گفت: البتّه دیدم؛ به‌راستى دیدم، حتمن دیدم، قطعن دیدم، یقینن دیدم، واقعن دیدم.

راه دیگر براى مؤكدكردن فعل دیدن این است كه آن را با طرق دیدن (چشم, دو چشم و…) مؤكد كرد و حشو تأكیدى ساخت. مثلن گفت: با چشم دیدم (شامل یك حشو تأكیدى)، با دو چشم دیدم (شامل دو حشو تأكیدى)، با دو چشمم دیدم (شامل سه حشو تأكیدى)، من با دو چشمم دیدم (شامل چهار حشو تأكیدى)، با دو چشمم, خودم دیدم (شامل پنج حشو تأكیدى)، من با دو چشمم, خودم دیدم (شامل شش حشو تأكیدى)، من خود با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هفت حشو تأكیدى)، من خودم با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هشت حشو تأكیدى)، من خودم با دو چشم‌هایم, خودم دیدم (شامل نه حشو تأكیدى)

در همه جمله‌‌هاى فوق براى مؤكدكردن فعل دیدن از حشو تأكیدى استفاده و به‌جاى قید تأكیدى به‌کار رفته است. حال با این مقدّمات به سراغ سعدى می‌رویم. او كه در ایجاز بیان اعجاز كرده، گاه در چه‌گونگى کاربرد حشو تأكیدى نیز معجزه كرده است. وى در ضمن غزل معروفى گفته است: در رفتن جان از بدن گویند هر نوعى سخن   من خود به چشم خویشتن دیدم كه جانم می‌رود نمونه‌ی بارز حشو تأكیدى را در مصراع دوم این بیت می‌توان دید. همه‌ی سخن سعدى در این مصراع این است: (دیدم كه جانم می‌رود). امّا وى براى مؤكد كردن این معنى چند حشو تأكیدى به‌کار برده است. بنگرید: من خود به چشم خویشتن دیدم كه… تفصیل مطلب این است كه سعدى در مصراع فوق

نخست كلمه‌ی (من) و (خود) را با هم و آن دو را با فعل (دیدم) آورده است; حال آن‌كه با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.

دوم (خود) و (خویشتن) را, كه هر دو به یك معنى است, با هم آورده است.

سوم كلمه‌ی (خود) را همراه (دیدم) آورده است; حال آن‌كه دیدن جز از طریق خود ممكن نیست.

چهارم كلمه‌ی (من) را همراه (دیدم) آورده است; حال آن‌كه معنى (دیدم) فقط از اوّل شخص مفرد سر می‌زند و نمی‌توان گفت (تو دیدم), (او دیدم) و….

پنجم (به چشم خویشتن دیدم) گفته است; حال آن‌كه با گفتن (چشم) نیازى به ذكر (خویشتن) نبوده است. زیرا كسى نمی‌تواند به چشم (دیگرى) ببیند.

ششم (به چشم … دیدم) گفته است; حال آن‌كه دیدن جز از طریق (چشم) ممكن نیست. همان‌گونه كه می‌نگریم سعدى در این مصراع از شش حشو تأكیدى استفاده كرده است. چند كلمه‌ی زاید در این مصراع به‌کار رفته است, امّا بدون فایده نیست و فایده‌اش هم تأكید است.

نمونه‌ی دیگر را هم از سعدى می‌آوریم كه اعجازگر در ایجاز است: هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر   چشمم كه در سر است و روانم كه در تن است بدیهى است كه چشم در سر و روان در تن است; امّا سعدى با بیان این مطلب قصد تأكید داشته است. در شعر فوق, (كه در سر است) و (كه در تن است) حشو تأكیدى است و براى پركردن وزن شعر نیامده است.

حشو تأكیدى هنگامی ‌واقع می‌شود كه مطلبى دور از انتظار و مستبعد باشد و حقن بیان آن نیازمند به تأكید باشد.١٨ در واقع حشو تأكیدى تنها در مناسب مقام واقع می‌شود و اگر در مناسب مقام نباشد, حشو قبیح است. مثلن كسى كه واقعه‌اى عجیب و دور از انتظار را می‌بیند, می‌گوید: (من با چشمم دیدم). در این‌جا ذكر (با چشمم) حشو تأكیدى است. حال اگر كسى بگوید: (من هر روز با چشمم می‌بینم), نه تنها حشو تأكیدى در سخنش واقع نشده, بلكه مرتكب حشو قبیح شده است.

مورد دیگر کاربرد حشو تأكیدى آن‌جاست كه كسى كارى بكند و سپس آن را انكار و یا از كرده‌اش پشیمان شود. مثلن به كسى كه چیزى نوشته و سپس آن را انكار می‌كند, گفته می‌شود: (خودت با دست‌هایت نوشتى). و یا اگر خودش پشیمان شود, مثلن می‌گوید: (خودم با دست‌هایم نوشتم). بنابراین نمی‌توان از پیش معین كرد كه چه تعبیرى مشتمل بر حشو تأكیدى است، بلكه باید حشو تأكیدى را در جمله تعیین كرد. مثلن (به چشم دیدن) ممكن است در جمله‌اى حشو تأكیدى و در جمله‌اى دیگر حشو قبیح باشد. (مثال‌هاى هر دو در فوق آمد.) از این پیش معین كردیم كه مصداق‌هاى حشو قبیح چیست. امّا در مورد حشو تأكیدى نمی‌توان چنین كرد و از پیش معین كرد كه مصداق‌هاى آن چیست. تعیین حشو تأكیدى بستگى به جمله دارد و تنها در جمله می‌توان معین كرد كه‌ایا فلان تعبیر شامل حشو تأكیدى است یا نه.

با توجّه به آن‌چه گفته شد, برخى از تعبیر‌هایى را كه ما در گذشته حشو قبیح دانستیم, اگر در جمله‌اى نیازمند به تأكید آورده شود, از حوزه حشو قبیح بیرون می‌آید و حشو تأكیدى شمرده می‌شود. به عنوان نمونه تعبیر (با پاى پیاده) ـ كه در پیش گفتیم حشو قبیح است ـ اگر در مناسب مقام واقع شود, حشو تأكیدى شمرده می‌شود. مثلن اگر كسى پیاده از تهران به مشهد برود ـ كه كارى است دور از انتظار و مستبعد ـ می‌تواند بگوید: (من با پاى پیاده از تهران به مشهد رفتم).

تطویل

تا این‌جا سخن درباره حشو قبیح بود. اینك بایسته می‌آید به دو موضوع دیگر ـ كه در حول و حوش حشو قبیح است و آگاهى از آن لازم ـ پرداخته شود.

در كتاب‌هاى بلاغى فارسى كلمات مترادف, حشو قبیح شمرده شده است. مثلن رشید وطواط و دیگران گفته‌اند در شعر ذیل كلمه‌ی نهان, با وجود كلمه مستّر, حشو قبیح است: از بس كه بار منّت تو بر تنم نشست / در زیر منّت تو نهان و مستّرم.١٩ همچنین گفته‌اند در شعر ذیل كلمه‌ی فرق, با وجود كلمه‌ی سر, حشو قبیح است: ساقیا باده ده كه رنج خمار / سر و فرق مرا به درد آورد.٢٠ بر این اساس یكى از دو كلمه‌ی مترادفى كه در سخن آورده شود و نقش توضیحى نداشته باشد, حشو قبیح است. مثلن اگر گفته شود علم و دانش, یكى از این دو كلمه حشو قبیح است و اگر گفته شود عقل و خرد, یكى از این دو كلمه حشو قبیح است و قس على هذا. امّا در كتاب‌هاى بلاغى عربى, مترادفات بى‌نقش در شمار حشو قبیح نیامده, بلكه به آن تطویل گفته شده است.٢١

تطویل عبارت است از آوردن دو كلمه مترادف كه یكى از آن‌ها ـ كه نمی‌شود آن را تعیین كرد ـ زاید باشد. بنابراین هر تطویلى شامل كلمه‌ی زایدى است, امّا نمی‌توان تعیین كرد كدام كلمه زاید است. مثال مشهورى كه براى تطویل آورده‌اند كذب و مین در این شعر عدی بن عبادى است: و َقَدَّدتِ الأَدیمَ لِراهِشَیه / وَ أَلقى قولَ‌ها كِذبن وَ مَینن.٢٢ شاهد در دو كلمه‌ی "كذب" و "مین" است كه هر دو به یك معنى است و یكى از آن‌ها ـ كه متعین نیست ـ زاید است و فایده‌اى هم در زیادت آن نیست.

به هرحال آن‌چه در كتاب‌هاى بلاغى عربى تطویل شمرده شده, در كتاب‌هاى بلاغى فارسى حشو قبیح دانسته شده است. با توجّه به ‌این‌كه علوم بلاغى فارسى بر بنیاد علوم بلاغى عربى شكل گرفته و وابسته بدان است, به‌تر است این تعبیرات را تطویل نامید. گذشته از این‌كه در غیراین‌صورت باید گفت در آثار بزرگان ادب فارسى حشو قبیح زیاد آمده است.

تطویل ـ و به بیان روشن‌تر كلمات مترادف بى‌نقش ـ در گذشته كمابیش رواج داشته و امروزه بسیار رایج است. آوردن كلمات مترادف در فارسى بیش‌تر از هنگامی‌ رواج یافت كه كلمه‌‌هاى عربى در فارسى رایج شد و نویسندگان در كنار كلمه‌‌هاى عربى معادل فارسى آن را براى توضیح می‌آوردند. امّا به‌تدریج علّت این كار فراموش شد و آوردن كلمه‌‌هاى مترادف بى‌نقش رواج یافت.٢٣

امروزه كلمات مترادف در آثار نویسندگان سست‌نویس بسیار رایج است; آن هم بدون آن‌كه نقش توضیحى یا تأكیدى داشته باشد و یا یكى از كلمات غریب باشد. مثلن گفته می‌شود: سعى و كوشش, كذب و دروغ, نیكى و خوبى, پوشیده و پنهان، روشن و آشكار, علم و دانش, عقل و خرد, ترس و بیم, رزق و روزى, پرهیز و خوددارى, فكر و اندیشه و….

ممكن است گفته شود اساسن دو كلمه‌ی مترادف وجود ندارد و همواره میان كلمات به‌ظاهر مترادف اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. به‌فرض این‌كه ‌این سخن را یكسره بپذیریم, باز هم این اشكال باقى می‌ماند نویسندگانى كه كلمات به‌ظاهر مترادف را به كار می‌برند, به آن اختلاف جزیى معنایى كه میان آن‌هاست توجّه نمی‌كنند و آن‌ها را به عنوان مترادف به‌کار می‌‌برند. همچنین عدّه‌اى از نویسندگان هم اساسن نمی‌دانند كه میان همان كلمات مترادفى كه به‌كار می‌برند، اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. مثلن با این‌كه میان كلمات اندوهناك و اندوهگین و غمگین اختلاف هست, امّا اوّلن عدّه‌اى از نویسندگان به اختلاف میان آن‌ها توجّه نمی‌كنند و آن را قصد نمی‌كنند و ثانین عدّه‌اى دیگر علم به اختلاف میان آن‌ها ندارند.

افزون بر این‌ها, این‌كه گفته شده اساسن دو كلمه‌ی مترادف وجود ندارد, دو كلمه در یك زبان است. ورنه میان لهجه‌‌هاى یك زبان و نیز میان زبان‌هاى دنیا كلمات مترادف (معادل) وجود دارد. مانند علم و دانش, عقل و خرد, فكر و اندیشه و… كه در زبان عربى و فارسى مترادف هستند. كوتاه سخن این‌كه آن دسته از كلمات مترادف كه در كتاب‌هاى بلاغى فارسى مصداق حشو قبیح شمرده شده, در واقع مصداق تطویل است. تطویل عبارت از كلمات مترادف بى‌نقشى است كه زاید است و فایده‌اى در آن نیست.

حشو مفسد و غیرمفسد

براى سدّ ثغور و كامل‌شدن بحث حاضر ضرور است به گونه‌اى دیگر از حشو كه آن را حشو مفسد می‌خوانند, پرداخته شود. در كتاب‌هاى بلاغى عربى به دو گونه حشو اشاره شده است: حشو مفسد و حشو غیرمفسد.٢۴ حشو قبیح, كه تاكنون درباره‌ی آن سخن رفت, حشو غیرمفسد است. حشو دیگرى هم هست كه جنبه‌ی معنایى دارد و فاسدكننده‌ی معناست و لذا آن را حشو مفسد خوانده‌اند.

درباره‌ی حشو مفسد در كتاب‌هاى بلاغى فارسى سخن گفته نشده است و در كتاب‌هاى بلاغى عربى هم كم سخن گفته شده و اساسن امكان بسط سخن درباره‌ی آن نیست. زیرا حشو مفسد كم رواج دارد و شاید نتوان حتا ده مصداق براى آن در میان ادبیات یك ملّت پیدا كرد. مضافن این‌كه مصداق‌هاى آن را هم از پیش نمی‌توان مشخص كرد و بستگى به جمله دارد. بسا كلمه‌اى كه در جمله‌اى حشو مفسد باشد و در جمله‌اى دیگر نباشد.

حشو مفسد آن است كه خبرى (گزاره‌اى) در جمله براى چند مبتدا (نهاد) آورده شود كه درباره‌ی یك یا چند نهاد آن درست نباشد. در این صورت آن نهاد (یا نهاد‌ها) را حشو مفسد می‌خوانند. مثلن گفته شود: (تقوا و اخلاق و بخل موجب رستگارى انسان می‌شود). بدیهى است تقوا و اخلاق موجب رستگارى انسان می‌شود, امّا بخل هرگز موجب رستگارى نمی‌شود; بلكه برعكس بخل انسان را از رستگارى دور می‌كند. در مثال فوق كلمه بخل حشو مفسد است. زیرا معنایى را كه گوینده قصد كرده (موجبات رستگارى انسان) نسبت به بخل درست نیست و تنها نسبت به تقوا و اخلاق درست است. چون در جمله‌ی فوق كلمه بخل موجب فساد و انحراف معنى گردیده, حشو مفسد خوانده می‌شود.

مثال رایج حشو مفسد ـ كه همواره از آن یاد می‌كنند ـ كلمه (نَدى) (بخشش) در این شعر متنبّى است: وَلا فَضلَ فِی‌ها لِلشَّجاعَةِ وَ النََّدى / و َصَبرِ الفَتى لولا لقاء شعوب.٢۵ یعنى اگر ملاقات مرگ نبود ارزشى در دنیا براى شجاعت و بخشش و شكیبایى جوانمرد نبود. بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شجاعت نبود. زیرا هركس می‌دانست كه نمی‌میرد و شجاعت پیشه می‌كرد. و بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شكیبایى در برابر مصیبت‌ها نبود. زیرا هركس می‌دانست كه به هرحال به سبب تغییر احوال و اوضاع همه‌ی مصیبت‌ها پایان می‌پذیرد و یاد آن هم فراموش می‌شود. امّا اگر مرگ نبود نه تنها بخشش بى‌ارزش نبود, بلكه بسیار ارزش داشت. زیرا هركسى به‌این امید كه در دنیا جاودانه است, بیش‌تر دلبستگى به مال پیدا می‌كرد و از ترس اینكه مبادا روزى نیازمند شود، بخشش نمی‌كرد و به جمع‌آورى مال براى روز مبادا می‌پرداخت. بنابراین با وجود نبودن مرگ, ارزشى براى شجاعت و شكیبایى نیست, امّا براى بخشش هست. پس كلمه (نَدى) (بخشش) در شعر فوق حشو مفسد است و موجب انحراف و فساد معنى گردیده است.

چكیده‌ی سخن این‌كه حشو براساس یك تقسیم بندى بر دو قسم است: حشو غیرمفسد (حشو قبیح) و حشو مفسد. حشو قبیح موجب قبح سخن و حشو مفسد موجب فساد سخن می‌گردد. به عبارت دیگر حشو قبیح موجب قبح صورت سخن می‌شود و مفسد معنى نیست; امّا حشو مفسد موجب فساد معنى و انحراف آن می‌گردد.

 
قبح حشو قبیح

تا این‌جا سخن در این بود كه باید از حشو قبیح پرهیز كرد و فلان و فلان كلمه را به‌کار نبرد. این همه توصیه به پرهیز از حشو قبیح ما را وامی‌دارد كه ـ اندكى هم كه شده ـ از قبح حشو قبیح سخن بگوییم. مدّعى نگوید كه سخن گفتن از قبح حشو قبیح خود حشو است و توضیح واضح. ما كه عادت كرده‌ایم از عیب گناه و زشتى دروغ و قبح غیبت سخن بگوییم و بشنویم, این هم به روى آن‌ها.

نخستین عیب حشو قبیح این است كه موجب دگرگونى معنى می‌شود. مثلن در تعبیر (جلوتر پیش‌دستى كردن), اگر مقصود گوینده از آن پیش‌دستى كردن (یك) نفر باشد، تعبیر فوق بیانگر مقصود او, یعنى پیش‌دستى كردن (یك) نفر نیست, بلكه گویاى این است كه (عدّه‌اى) براى انجام كارى یا گرفتن چیزى پیش‌دستى كرده‌اند و از میان آن‌ها یك نفر جلوتر از آن‌ها كه پیش‌دستى كرده‌اند, پیش‌دستى كرده است.

عیب دوم حشو قبیح این است كه موجب درج و خرج كلمات زاید و بى‌فایده در نوشته می‌شود و آن را كم‌مایه می‌كنـد. نویسنده‌اى كه در كلمات ریخت‌وپاش می‌كند, در واقع آب به نوشته‌اش می‌بندد و آن را از خاصیت می‌اندازد. در عصرى كه به سبب انفجار انتشارات, كتاب‌ها خلاصه و حتا خلاصه‌ی آن‌ها هم خلاصـه و لبّ‌اللّباب می‌شود و ده‌ها مجــله چكیـده‌نویــسى در جهان منتشر می‌شود و اهل مطالعه رو به خـواندن چكیده‌ی كتاب‌ها و مقالات كرده‌اند, چه جاى این است كه كلمات زاید و بى‌نقش را نقشِ كتاب‌ها كرد. شوپنهاور خوب گفته است: آن‌چه در نثر زاید است, فاسد است.٢٦

بارى حشو قبیح موجب درج كلمات زاید در نوشته و تطویل كلام و اسهاب می‌شود. اسهاب, بسط كلام با قلّت فایده است و هیچ‌گاه‌ جایز نیست. حال آن‌كه اطناب، بسط كلام براى زیادتى فایده است. از این رو گفته‌اند اگر از اطناب چاره‌اى نباشد, اطناب همان حكم بلاغى را دارد, ولى اسهاب به هیچ رو ارزشى ندارد.٢۷

ناگفته نماند نویسنده‌اى كه كلمه‌‌ها را سبك‌وسنگین نمی‌كند و هر غث و سمینى را با سهل‌انگارى بر قلم جارى می‌سازد, در واقع به خواننده‌ی كتابش بى‌احترامی ‌می‌كند و از ادب مصاحبت تن می‌زند. چنین نویسنده‌اى نباید انتظار داشته باشد كه خواننده در برابر كلمه ـ كلمه كتابش توقّف و در آن‌ها تأمل كند. جزاى سرسرى‌نویسى, سرسرى‌خوانى است. (كما تَدِینُ تُدانُ).٢٨ به عبارت دیگر: (بدان پیمانه‌اى كه بپیمایید براى شما خواهند پیمود).٢٩

عیب سوم حشو قبیح این است كه تأثیر سخن را كم می‌كند و از نفوذ آن می‌كاهد. به گفته‌ی رساى استاد احمد سمیعى: حشو همان واژه‌‌ها و عبارت‌هاى زاید و بى‌نقشى است كه از چگالی سخن می‌كاهد و آن را پوك می‌سازد. شاخ و بال زاید دادن به كلام نافى اصلِ اقتصاد در زبان است و موجب ضعف كارایى آن می‌شود, زیرا ازدحام عناصر حشو ذهنِ خواننده را از توجه به لُبّ سخن منحرف می‌دارد.٣٠

سخن هرچه مختصرتر باشد, مؤثرتر و نافذتر است و بیش‌تر بر دل می‌نشیند و در خاطر می‌ماند. به بیان دیگر، كلمات مانند نور آفتاب, هرچه فشرده‌تر شود، بیش‌تر تأثیر می‌گذارد. همان‌گونه كه اگر با ذرّه‌بین نور آفتاب را فشرده‌تر كنیم و به چیزى بتابانیم, تأثیر بیش‌ترى بر آن می‌گذارد, اگر سخن را هم مختصر كنیم، بیش‌تر تأثیر می‌گذارد. نقل است كه به فرزدق گفتند: چرا شعر و سخنت را به‌اختصار می‌گویى؟ گفت: زیرا در دل‌ها بیش‌تر جا می‌گیرد و در محافل جولان بیش‌ترى پیدا می‌كند.٣١ نظامی‌گنجوى گفته است: سخن بسیار دارى, اندكى كن   یكى را صد مكن, صد را یكى كن سخن كم گوى تا بر كار گیرند   كه در بسیار, بد بسیار گیرند

مناسب است این موضوع را با ذكر مثالى روشن‌تر كنیم. چنان‌كه می‌دانیم سعدى در نهایت اختصار گفته است: (اگر شب‌ها همه قدر بودى شب قدر بى‌قدر بودى.) این سخن چندان نافذ و مؤثر است كه هركس با شنیدن آن به وجد می‌آید. حال این سخن را بدین گونه هم می‌توان گفت: (اگر در طول سال همه شب‌ها شب قدر بود, در این‌صورت شب قدر دیگر قدر و ارزشى نداشت.) همان گونه كه می‌نگریم هر دو جمله اشاره به یك موضوع دارد و مشتمل بر معنى واحدى است. با این تفاوت كه جمله دوم تأثیر جمله اوّل را ندارد و شنونده را مشعوف نمی‌كند. دلیل آن هم روشن است: جمله اوّل در نهایت اختصار است و جمله دوم دراز; ورنه معنى یكى است, بى كم‌وزیاد.

یكى از دلایل این‌كه در فارسى سخنان زیادى از سعدى صورت َمثَل و مثل‌گونه پیدا كرده و مردم آن را حفظ كرده‌اند, همین ویژگى اختصار و ایجاز آن است.٣٢ این را هم بگوییم كه ویژگى مثل‌ها ایجاز آن است. همه‌ی مثل‌ها, در همه زبان‌ها موجز است. و همین ایجازِ امثال از مهم‌ترین موجبات رواج آن است.

در پایان بد نیست براى نشان دادن تأثیر و نفوذ ایجاز, نمونه‌‌هایى از سخنان موجز را به دست دهیم: صاحب بن عباد, وزیر معروف دیلمیان, بر آن شد قاضى منصوبِ خود را به‌سبب گرفتن رشوه بركنار كند. پس به او چنین نوشت: أی‌ها القاضى بقُم قَد عَزَلناكَ فَقُم.٣٣

پس از كشته شدن ماكان كاكوى, اسكافى خبر مرگ او را این چنین به امیر نوح بن منصور سامانى رساند: أمّا ماكان فصارَ كاسمِهِ.٣۴

حاج میرزا على انصارى از طرف ظلّ‌السّلطان به شیوخ گردنكش خوزستان (و به قولى خوانین خراسان) چنین تلگراف كرد: به جاى خود می‌نشینید یا از جاى خود برخیزم.٣۵

به شیخ بهائى گفتند: قال الصَّدوقُ: إنّ النّبی قَد سَهى. او گفت: سَهى الصَّدوقُ.٣٦ امیرالمؤمنین على ـ ع ـ به یكى از كارگزاران خویش نامه اى نوشت و او را چنین اندرز داد: إعمَل بِالحَقِّ لِیومٍ لایقضى فِیهِ إلاّ بِالحَقِّ.٣۷

دیگر سخن را كوتاه كنیم و یادآور شویم كه چخوف می‌گفت: ایجاز و اختصار هرگز به هیچ نوشته‌اى لطمه وارد نمی‌كند. یك مدادپاك‌كن بسیار بزرگ نمی‌تواند یك نقطه را به‌تر از یك مدادپاك‌كن كوچك پاك كند.٣٨

 
پی‌نوشت‌ها:

١. جرجانى می‌گوید: حشو مطلقن ناپسند و مطرود است. زیرا خالى از فایده است و بهره اى از آن حاصل نمی‌شود. و اگر فایده و بهره‌اى داشت دیگر حشو نامیده نمی‌شد و لغو به حساب نمی‌آمد. عبدالقاهر جرجانى. اسرار البلاغة. تصحیح هلموت ریتر. (استانبول, وزارة المعارف, ١٩۵۴). ص١٩. و نیز رجوع شود به ترجمه‌ی جلیل تجلیل. (انتشارات دانشگاه تهران, ١٣۷٠). ص١١ـ١٢. همچنین تهانوى می‌گوید: (در اصطلاح اهل عرب حشو همیشه بى‌فائده می‌باشد, هیچ وقت مفید نبود.) محمد اعلى تهانوى. كشاف اصطلاحات الفنون. (تهران, كتاب‌فروشى خیام, ١٩٦۷). ج١, ص٣٩٦.

٢. شمس‌الدّین محمّد بن قیس رازى. المعجم فى معاییر اشعار العجم. تصحیح محمّد قزوینى و مدرّس رضوى. (چاپ سوم: كتاب‌فروشى زوّار, ١٣٦٠). ص٣۷٨ ـ ٣۷٩.

٣. كمال الدّین حسین واعظ كاشفى سبزوارى. بدایع الافكار فى صنایع الاشعار. ویراسته و گزارده میرجلال‌الدّین كزّازى. (چاپ اوّل: تهران, نشر مركز, ١٣٦٩). ص١١٦.

۴. حشو ملیح را حشو لَوزینج و حشو لَوزینه نیز می‌گویند. (لَوزینه نوعى شیرینى است كه با مغز بادام و شكر و پسته و گلاب درست می‌كنند.)

۵. این بیت را با تصرّف بدین گونه هم نقل كرده‌اند: گر خدمت تو نیامدم جرم بپوش / عذرم رمد چشم و صداع سر بود.

٦. برخى از كتاب‌هایى كه به آن‌ها مراجعه شده عبارت است از: حدایق السّحر, المعجم فى معاییر اشعار العجم, دقایق الشّعر, بدایع الافكار, كنزالفوائد, ترجمان البلاغه, دُرَر الادب, دُرّه نجفى, مدارج البلاغه, حدایق البلاغه, نخبة البیان, هنجار گفتار, فنون بلاغت و صناعات ادبى, اصول علم بلاغت در زبان فارسى. علاوه بر كتاب‌هاى مزبور به فرهـنگ‌ها و كـتاب‌هاى لغـت مراجعه شده است. مانند: فرهنگ آنندراج, لغت‌نامه‌ی دهخدا, فرهنگ اصطلاحات ادبى, فرهنگ ادبیات فارسى درى.

۷. البتّه در كتاب‌هاى بلاغى چند مثال دیگر براى حشو قبیح آورده شده كه همه‌ی آن‌ها از مترادفات است و در شعر آمده و براى پركردن وزن کاربرد یافته و در واقع تطویل است. در این‌باره سخن خواهیم گفت.

٨. در كتاب‌هاى بلاغى عربى نیز در حدود پنج مثال براى حشو قبیح آورده كه معروف‌ترین آن‌ها (صداع الرأس) و (الامس قبله [الیوم]) است. صداع سر در فارسى هم رایج است; امّا مثال اخیر (دیروز گذشته) رایج نیست.

٩. تفصیل بیش‌تر این مطلب در كتاب ذیل آمده است: ابوالحسن نجفى. غلط ننویسیم: فرهنگ دشواری‌هاى زبان فارسى. (چاپ سوم: تهران, مركز نشر دانشگاهى, ١٣۷٠). ص١۴٩. آقاى نجفى مرقوم داشته‌اند: (احیانن به‌جاى "لذا" و مرادف‌هاى آن می‌توان "پس" به كار برد كه در متون معتبر فارسى نیز سابقه دارد: چون بسى ابلیس آدم‌روى هست/ پس به هر دستى نباید داد دست). همچنین رجوع شود به فرهنگ فارسى, تألیف محمّد معین (ج۴, ص٢۵٩, بخش دوم, تركیبات خارجى.)

١٠. همان. ص٣٦١ـ٣٦٢.

١١. همان. ص١٠٩. در این مأخذ تفهیم و تفاهم غلط دانسته شده است. به نظر ما به‌تر است آن را مشتمل بر حشو دانست.

١٢. همان. ص٣۵ـ٣٦.

١٣. همان. ص١۴٠.

١۴. همان. ص۴٢٨ـ۴٢٩.

١۵. ر.ك: راهنماى نگارش و ویرایش. (چاپ دهم: مشهد, انتشارات آستان قدس رضوى, ١٣۷١). ص٦۴; شعر و شاعران در ایران اسلامى. (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ١٣٦٣). ص٢١۵.

١٦. شمس‌الدّین احمد افلاكى عارفى. مناقب العارفین. به كوشش تحسین یازیجى. (چاپ دوم: تهران, دنیاى كتاب, ١٣٦٢). ص۷١٨ ـ ۷١٩. گاهى مولوى در شعرش نیز همان صورت گفتاری اهل زبان را استفاده كرده است. مثلن: هم فرقى و هم زلفى, مفتاحى و هم قلفى / بى‌رنج چه می‌سلفى, آواز چه لرزانى. (می‌سلفى از سلفیدن/ سرفه كردن است.) محمدرضا شفیعى كدكنى (به كوشش). گزیده غزلیات شمس. (چاپ هشتم: تهران, شركت سهامی‌ كتاب‌هاى جیبى با همكارى امیركبیر, ١٣۷٠). ص بیست و دو.

١۷. ر.ك: شریف مرتضى على بن حسین موسوى علوى. امالى المرتضى (غرر الفوائد و درر القلائد). تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: بیروت, دارالكتاب العربى, ١٣٨۷). ج١, ص٣۵١ـ٣۵٣. وى سه وجه براى (من فوقهم) در آیه‌ی (فخرّ علیهم السَّقف من فوقهم) گفته است.

١٨. یحیى بن حمزه علوى در كتاب الطراز المتضمّن لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز (تهران, مؤسسة النصر, ج٢, ص٢٣۵) می‌گوید: (مایرد من الاطناب على جهة الحقیقة و هذا كقولنا: رأیته بعینى و قبضته بیدى و وطئته بقدمی‌و ذقته بلسانى الى غیر ذلك من تعلیق هذه الأفعال بما ذكرناه من الأدوات. و قدیظنّ الظانّ أن التعلیق بهذه الآلات انما هو لغو لا حاجة الیه, فانّ تلك الافعال لاتفعل الا ب‌ها. و لیس الامر كما ظنّ, بل هذا انما یقال فى كل شئ یعظم مناله و یعزّ الوصول إلیه. فیؤتى بذكر هذه الادوات على جهة الاطناب دلالةً على نیله و أن حصوله غیر متعذر).

١٩. رشیدالدّین وطواط. حدایق السّحر فى دقایق الشّعر. تصحیح عباس اقبال آشتیانى. (كتابخانه سنائى و كتابخانه طهورى, ١٣٦٢). ص۵٣.

٢٠. على اكبر دهخدا. لغت‌نامه. (چاپ اوّل از دوره جدید: تهران, دانشگاه تهران, ١٣۷٣). ج٦, ص۷٩٨١, به نقل از مجمع‌الصنایع.

٢١. ر.ك: سعدالدّین تفتازانى. المطوّل فى شرح تلخیص المفتاح. (تهران, مكتبة العلمیة الاسلامیة, ١٣۷۴ق). ص٢٢٦, باب ثامن, چاپ سنگى; همو. مختصر المعانى. (چاپ اوّل: قم, دارالفكر, ١۴١١). ص١۷١, باب ثامن; جلال الدین محمد قزوینى خطیب. التّلخیص فى علوم البلاغة. تصحیح و شرح عبدالرحمن برقوقى. (بدون مشخصات كتاب‌شناختى). ص٢١١; سید احمد‌‌هاشمی‌بك. جواهر البلاغة فى المعانى و البیان و البدیع. (مصر, ١٣۵٨). ص٢٣٦.

٢٢. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود. ٢٣. سیروس شمیسا. معانى. (چاپ دوم: نشر میترا, ١٣۷٣). ص١۵٦.

٢۴. به مطوّل (ص٢٢٦ـ٢٢۷) و مختصر (ص١۷١) و تلخیص (ص٢١١), كه مشخصات آن‌ها در فوق آمد, رجوع شود.

٢۵. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود.

٢٦. مهرداد مهرین. فن نویسندگى. (چاپ اوّل: تهران, انتشارات توسن, ١٣٦٦). ص٨۷.

٢۷. الفرق بین الاس‌هاب و الاطناب أنّ الاطناب هو بسط الكلام لتكثیر الفائدة, و الاس‌هاب بسطه مع قلة الفائدة… و قال اهل البلاغة: الاطناب اذا لم یكن منه بدّ فهو ایجاز. ابوهلال عسكرى. الفروق اللّغویة. (قم, مكتبة بصیرتى, ١٣۵٣). ص٢٨.

٢٨. از احادیث مشهور رسول خدا ـ ص ـ كه مَثَل شده است. رجوع شود به: ابومحمّد حسن شعبة حرّانى. تحف العقول عن آل الرّسول صلى اللّه علیهم. تصحیح على اكبر غفّارى. ترجمه‌ی محمّد باقر كمره‌اى. (تهران, كتاب‌فروشى اسلامیه, ١۴٠٠). ص٩.

٢٩. انجیل متّى, باب هفتم, بند دوم; انجیل لوقا, باب ششم, بند سى و هشتم.

٣٠. احمد سمیعى. آیین نگارش. (چاپ اوّل: تهران, مركز نشر دانشگاهى, ١٣٦٦). ص۵٠.

٣١. غلام‌حسین رضانژاد (نوشین). اصول علم بلاغت در زبان فارسى. (چاپ اوّل: انتشارات الزهراء, ١٣٦۷). ص۴۷٩.

٣٢. مرحوم دكتر غلامحسین یوسفى در كتاب كاغذِ زر: یادداشت‌هایى در ادب و تاریخ (چاپ اوّل: تهران, انتشارات یزدان, ١٣٦٣) با تأمل در گلستان آن دسته از سخنان سعدى را كه صورت مَثَل و مثل گونه پیدا كرده و یا به حفظ و ضبط فارسى‌دانان درآمده, گردآورده است. (ص١ـ٣۴). هم ایشان در مقدّمه‌ی گلستان سعدى (چاپ سوم: تهران, انتشارات خوارزمى, ١٣۷٣) نوشته‌اند: (با یك نگاه به فهرست امثال و حكم گلستان, در پایان كتاب حاضر, بیش از چهارصد جمله و بیت می‌توان یافت كه در زبان فارسى حُكمِ مَثَل پیدا كرده, خاصّه در زبان اهل ادب.) (ص٣٨). همچنین مرحوم احمد بهمنیار در كتاب داستان نامه بهمنیارى (چاپ دوم: انتشارات دانشگاه تهران, ١٣٦٩) در ضمن بحث از كلمات قصار گفته‌اند: (شیخ سعدى شیرازى در این باب [كلمات قصار] ید بیضا كرده چنان‌كه بسیارى از كلمات قصار فارسى از نظم و نثر اوست.) (ص كه).

٣٣. احمد نظامی‌عروضى سمرقندى. چهارمقاله. تصحیح محمّد قزوینى. (انتشارات جاویدان). ص۴۴ـ۴۵, حكایت چهارم از مقاله‌ی اوّل.

٣۴. همان. ص۴٣.

٣۵. جلال‌الدین همایى. معانى و بیان. به كوشش ماهدخت بانو همایى. (چاپ دوم: تهران, نشر هما, ١٣۷٣). ص۷۴.

٣٦. از افاضات شفاهى یكى از استادانم. مأخد آن را نمی‌دانم.

٣۷. ابن ابى الحدید. شرح نهج البلاغة. تصحیح محمّد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: دار احیاء التراث العربى, ١٣٨۷). ج٢٠, ص٢٨١, ح٢٢٩, بخش الحكم المنسوبة.

٣٨. مهوش بهنام. (شیوه نویسندگى چخوف و داستان كوتاه مظلوم). كیهان فرهنگى. (سال چهارم, شماره۷, مهر ١٣٦٦). ص۴٣.

 
از: ویکی پدیا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من



.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.